یاد یاران که کنند از دل و جان یاری هم پا ز سر کرده روند از پی غمخواری هم غم زدایند ز دلهای هم از خوشخوئی بهره گیرند ز دانش بمدد کاری هم کم کنند از خود و افزونی یاران طلبند رنج راحت شمرند از پی دلداری هم رنج بر جان خود از بهر تن آسائی یار حامل بار گران بهر سبکباری هم همه چون غنچه بتنهائی و با هم چون گل تنگدل از خود و خندان بهواداری هم رنجه کردند که راحت برسانند بهم زخمی تیغ جفا بهر سپر داری هم از ره لطف و محبت همه هم را دلجوی وز سر مهر و وفا در صدد یاری هم نور بخشند بهم چونکه بصحبت آیند روز خورشید هم و شمع شب تاری هم این می و ساقی آن و طرب و مستی این جام سرشار هم و منبع سرشاری هم سرشان ز آتش سودای محبت پر شور پای پر آبله در راه طلبکاری هم خواب غفلت نگذارند که غالب گردد همه هم را بصرند و همه بیداری هم راحت جان و طبیبان دل یکدیگرند یار تیمار هم و صحت بیماری هم همه همدرد هم و مایهٔ درمان دهند همه پشت هم و آسان کن دشواری هم فیض تا چند کنی وصف و نکوشی که شوی خود ار آنقوم که باشند بغمخواری هم فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38031