در ره دانش بفکر تا بتوان گام زن تا که بجنبد بجنب ورنه بجنبان بفن دست ز فکرت مدار تا که بحیرت رسی دست طلب بعد از آن در کمر ذکر زن ذکر چو بر دل زند و اله و مذکور شو چشم و دل و گوش و هوش جمله بدانسو فکن میبردت فکر و ذکر در ره عرفان و انس تا که بمحنت کشد کار دل و جان و تن چون بمحبت رسی جذبه رسد زانطرف تا کشدت سوی خود تارهی از خویشتن باز ندانم چها از پس آن رو دهد گم شودت جان و تن وارهی از ما و من چونکه گرفتی قرار در کنف لطف یار گویدت ای پیک من رو سوی دارامحن باز فرستد ترا جانب دار العنا تا بتو گردد جدا راهبر از راهزن لطف پیاپی ز یار می‌نگذارد قرار در کف او اختیار جلّ و عزّ ذوالمنن تا کی از اقوال فیض دعوی دانش کنی در ره احوال نیز یکدوسه گاهی بزن فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38069