دلی داشتم رفت از دست من کجا آید آن یار در شست من نه بشناختم قدر والای دل ربود از کفم طالع پست من همه تار و پودم ز دل رسته بود کنون رفت آن مایهٔ هست من دلی را که پروردهٔ عقل بود فکند ان هوای زبر دست من ز دست هوا جام غفلت کشید کی آید بهوش این سر مست من گشادم ره طبع و بستم خرد فغان از گشاد من و بست من مگر حق گشاید دری فیض را و گرنه چو می‌آید از دست من فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۵۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38119