در کف پیاله دوش درآمد نگار من کز عمر خویش بهره برد از بهار من می‌داد و می‌گرفت و درآمد ببر مرا شد ساعتی قرار دل بیقرار من گفتا بطنز دین و دل و عقل و هوش کو در کلبهٔ تو چیست ز بهر نثار من گفتم که جان نشاید در پایت افکنم دل خود بر تو آمد و برد اختیار من سر خود چکار آید و تن را چه اعتبار از عقل و هوش لاف زدن هست عار من عقلم توئی و هوش توئی جان و دل توئی غیر از تو هیچ نیست مرا ای نگار من غیر از تو کس ندارم و غیر از تو نیست کس محصول عمر من توئی و کار و بار من مستی ز تو خمار ز تو جام و باده تو مستم تو کردهٔ و توئی میگسار من معذور دار واعظ و از من بدار دست کز من گرفت ساقی من اختیار من خون هزار زاهد خودبین خشک ریخت تیغیست فیض این سخن آبدار من فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38122