ای دوای درد بی‌درمان من مرهم داغ دل بریان من ای که هم جانی و هم جانان من ای که هم دینی و هم ایمان من در غم تو بی‌سر و سامان شدم هم سر من باش و هم سامان من hز سر هر دو جهان برخواستم تا تو هم این باشی و هم آن من خان و مانم گو برو در راه تو بس بود عشق تو خان و مان من گنج مهر خود نهادی در دلم کردی آباد این دل ویران من محو کن بود و نبودم تاز فیض آن تو ماند نماند آن من فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38128