من از سخنان مهرانگیز دل پر دارم ز خواب برخیز ای آن که رخ تو همچو آتش یک لحظه ز آتشم مپرهیز شیرم ز تو جوش کرد و خون شد ای شیر به خون من درآمیز با یارک خود بساز پنهان مستیز به جان تو که مستیز تسلیم قضا شدم ازیرا مانند قضا تو تندی و تیز بنگر که چه خون دل گرفته‌ست بر گرد قبام چون فراویز در خشم مکن تو چشم خود را وان فتنه خفته را مینگیز خود خفته نماید و نخفته‌ست  آن نرگس پرخمار خون ریز مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3817