عشق رسید و دل بزد نوبت پادشاه نو عقل و سپاه عقل را کرد برون سپاه نو لشکر عشق خیمه زد در بر و بوم ملک دل غلغله در بدن فکند مقدم پادشاه نو عشق بدل مقیم شد دولت دل عظیم شد یافت ز یمن طلعتش شوکت تازه جاه نو قاضی شرع تاج یافت مذهب حق رواج یافت در صف صوفیان چو زد نوبت لا اله نو رسم و رهی که عقل داشت کرد از آن کناره دل عشق چو در میان نهاد رسم نوی و راه نو سوخته بود راه من دلق من و کلاه من دوختم از لباس عشق دلق نو و کلاه نو زاهد رو بکعبه را قبله صد و مرا یکیست گرچه بهر دمی کنم روی بقبله گاه نو رو بنما که بر سپهر کهنه شدند ماه و مهر ای رخت آفتاب نو هر طرفیش ماه نو فیض بسینه تا بکی آه قدیم میکنی هر نفس از درون بر آر نالهٔ تازه آه نو فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38179