دل از من بردی ایدلبر بفن آهسته آهسته تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته کشی جانرا بنزد خود ز تابی کافکنی در دل بسان آنکه می‌تابد رسن آهسته آهسته ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم ربائی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته چو عشقت دردلم جا کرد و شهر دل گرفت از من مرا آزاد کرد از بود من آهسته آهسته بعشقت دل نهادم زینجهان آسوده گردیدم گسستم رشته جان را ز تن آهسته آهسته ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من تو آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم کشیدم پای از کوی تو من آهسته آهسته جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش شدم افسانهٔ هر انجمن آهسته آهسته فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38187