سوی خانه‌ی خویش آمد عشق آن عاشق نواز عشق دارد در تصور صورتی صورت گداز خانه خویش آمدی خوش اندرآ شاد آمدی از در دل اندرآ تا پیشگاه جان بتاز ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست هین که با خورشید دارد ذره‌ها کار دراز پیش روزن ذره‌ها بین خوش معلق می‌زنند هر که را خورشید شد قبله چنین باشد نماز در سماع آفتاب این ذره‌ها چون صوفیان کس نداند بر چه قولی بر چه ضربی بر چه ساز اندرون هر دلی خود نغمه و ضربی دگر پای کوبان آشکار و مطربان پنهان چو راز برتر از جمله سماع ما بود در اندرون در او رقصان به صد گون عز و ناز شمس تبریزی تویی سلطان سلطانان جان چون تو محمودی نیامد همچو من دیگر ایاز مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3819