ای دوست بیا که طاقتم طاق شده جان و دل و دین بوصل مشتاق شده شبها تا کی شمارم اختر گوئی جسمم همه وقف این کهن طاق شده جان مانده ز فکر و ذکر و تن هم ز عمل بر دوش روان بار بدن شاق شده نه صبر بدل مانده نه قوت ببدن اعضای رئیسه روح را عاق شده اجزای تنم ز یکدیگر پاشیده شیرازه گسسته دفتر اوراق شده گفتن باشاره رفتنم با دست است مژگانست زبان و ساعدم ساق شده چندی غم و خرمی بهم میخوردم هر جرعه کنون غمیست راواق شده حالی دارم که هرکه بر من گذرد تا دیده سراسر همه اشفاق شده ای فیض بیا ز شکوه بگذر تن زن اینست که جان گذشته و چاق شده این ظلمت ظاهر بعدم گشته روان باطن ز ثنای قدس اشراق شده فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38197