شدم آگه ز راه الحمدالله که عشقم شد پناه الحمدالله رهی کارد مرا تا درگه او بمن بنمود اله الحمدالله سحاب رحمتش بر من ببارید ز دل شستم گناه الحمدالله بیکدم کهربای عشق بربود دل و جان را چو کاه الحمدالله رسن آمد ز بالا یوسف جان برون آمد ز چاه الحمدالله چو در تاریکی زلفش فتادم رخی دیدم چو ماه الحمدالله طریقت را حقیقت را بدیدم در آن زلف سیاه الحمدالله ره ایمان ز زلف کفر دیدم نهادم رو براه الحمدالله گدائی کردم از مستانش جامی شدم سر مست شاه الحمدالله چو فیض از فیض حق جامی کشیدم وجودم شد تباه الحمدالله فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38206