اگر آتش است یارت تو برو درو همی‌سوز به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز تو مخالفت همی‌کش تو موافقت همی‌کن چو لباس تو درانند تو لباس وصل می‌دوز به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف همه گم کننده ره را چو ستیزه شد قلاووز تو مگو همه بجنگند و ز صلح من چه آید؟ تو یکی نه‌‌یی هزاری تو چراغ خود برافروز که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3821