ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز تا که ببینند خلق دبدبه رستخیز دوش مرا شاه خواند بر سر من حکم راند در تن من خون نماند خون دل رز بریز با دل و جان یاغی‌‌‌‌ام بی‌دل و جان می‌زیم باطن من صید شاه ظاهر من در گریز ای غم و اندیشه رو باده و بای غم است چون که بغرید شیر رو چو فرس خون بمیز کشته شوم هر دمی پیش تو جرجیس وار سر بنهادن ز من وز تو زدن تیغ تیز تشنه ترم من ز ریگ ترک سبو گیر و دیگ با جگر مرده ریگ ساقی جان در ستیز تا می دل خورده‌‌‌‌ام ترک جگر کرده ام چون که روم در لحد زان قدحم کن جهیز ترک قدح کن بیار ساغر زفت ای نگار ساغر خردم سبوست من چه کنم کفچلیز؟ شمس حق و دین بتاب بر من و تبریزیان تا که ز تف تموز سوزد پرده‌ی حجیز مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3824