گهی نان را فدای جان فرستی گهی جان را فدای نان فرستی گهی دلرا دهی ذوق عبادت که تا جانرا بر جانان فرستی کنی گه جان و دلرا خادم تن پی نانشان باین و آن فرستی یکی را از می عشقت کنی مست یکی را تره و بریان فرستی یکی را جا دهی در صدر جنت یکی سوی چه نیران فرستی کنی به درد دشمن را بدرمان ز دردت دوست را درمان فرستی بباری بر سر این برف و باران بسوی کشت آن باران فرستی یکیرا مست گردانی ببازار یکیرا ساغری پنهان فرستی خلاصی گه دهی تن را ز طوفان ببحر جان گهی طوفان فرستی جزای طاعت آن خواهم که جان را کنی مست و سوی جانان فرستی سزای معصیت خواهم که در دل ز دردت آتش سوزان فرستی جواب مولویست این فیض کو گفت اگر درد مرا درمان فرستی فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38240