دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه مژه‌های شوخ خود را چه به غمزه آب دادی دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت همه را شراب دادی و مرا سراب دادی ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38243