به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز که گر تو روی بپوشی کنیم ما رو باز دمی که شعشعهٔ این جمال درتابد صد آفتاب شود آن زمان سیاه و مجاز کسی شود به تو غره که روی دوست ندید کسی که دید مرا کی کند تو را اعزاز؟ ز گازران مگریز و به زیر ابر مرو که ابر را و تو را من درآورم به نیاز اگر چه جان و جهانی خوش به توست جهان نگون شوی چو رخم دلبری کند آغاز مرا هزار جهان است پر ز نور و نعیم چه ناز می‌رسدت با من ای کمین خباز؟ عباد را برهانم ز نان و از نانبا حیات من بدهدشان حیات و عمر دراز ز آفتاب گذشتیم خیز ای ناهید بیار باده و نقل و نبات و نی بنواز زمانه با تو نسازد تو سازوارش کن به چنگ ما ده سغراق و چنگ را ده ساز نبات و جامد و حیوان همه ز تو مستند دمی بدین دو سه مخمور بی‌نوا پرداز حیات با تو خوش است و ممات با تو خوش است گهیم همچو شکر بفسران گهی بگداز چو ماه همره من شد سفر مرا حضر است به زیر سایهٔ او می‌روم نشیب و فراز ز آسمان شنوم من که عاقبت محمود خموش باش که محمود گشت کار ایاز مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۰۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3826