سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی با همه لطف میکنی با دل ما نمیکنی با همه کس ز روی مهر همدم و همنشین شوی دست بدست و روبرو روی بما نمیکنی با همه دست در کمر از گل و خور شکفته‌تر در دل خسته‌ام به جز خار جفا نمیکنی گفتی اگر تو جان دهی سوی تو میکنم نظر جان بلبم رسید و تو وعده وفا نمیکنی آهم از آسمان گذشت ناله ز لامکان گذشت سوختم از غم تو من رحم چرا نمیکنی خون دلم ز دیده شد کار دل رمیده شد جان ز تنم پریده شد های چها نمیکنی فیض گذشت عمر و هیچ کار خدا نکردهٔ وین دو سه روزه مانده را صرف قضا نمیکنی فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38294