سوی لبش هر آن که شد زخم خورد ز پیش و پس زان که حوالی عسل نیش زنان بود مگس روی وی است گلستان مار بود درو نهان جعد وی است همچو شب مجمع دزد و هر عسس کان زمردی مها دیدهٔ مار برکنی ماه دوهفته‌یی شها غم نخوریم از غلس بی تو جهان چه فن زند؟ بی‌تو چگونه تن زند؟ جان و جهان غلام تو جان و جهان تویی و بس نصرت رستمان تویی فتح و ظفررسان تویی هست اثر حمایتت گر زره است وگر فرس شمس تو معنوی بود آن نه که منطوی بود صد مه و آفتاب را نور تو است مقتبس چرخ میان آب تو بر دوران همی‌زند عقل بر طبیبی‌ات عرضه همی‌کند مجس ذره به ذره طمع‌ها صف زده پیش خوان تو سجده کنان و دم زنان بهر امید هر نفس دست چنین چنین کند لطف که من چنان دهم آنچه بهار می‌دهد از دم خود به خار و خس خاک که نور می‌خورد نقره و زر نبات او خاک که آب می‌خورد ماش شده‌ست یا عدس رنگ جهان چو سحرها عشق عصای موسوی باز کند دهان خود درکشدش به یک نفس چند بترسی ای دل از نقش خود و خیال خود؟ چند گریز می‌کنی؟ بازنگر که نیست کس بس کن و بس که کمتر از اسپ سقای نیستی چون که بیافت مشتری باز کند ازو جرس مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3830