نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟ سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟ روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟ گر منم دور ز روی تو، دل من با توست نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟ برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟ دل در آن چاه ز نخ مرد و به مویی کارش بر نمی‌آوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟ نیک‌خواه توام و روی تو، دلخواه من است می‌رود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟ پادشاه منی و من، ز گدایان توام از گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟ در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را «حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟ سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38417