ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا سپاه عشق، درون و برون گرفت مرا گرفت دامن من اشک و بر درش بنشاند کجا روم ز درد او که خون گرفت مرا کبوتر حرمم من، گرفت بر من نیست عقاب عشق ندانم، که چون گرفت مرا به سر همی رودم دود و من نمی‌دانم چه آتش است که در اندرون گرفت مرا زبانه می‌زند، آتش درون من زبان از آنکه دوست به غایت، زبون گرفت مرا ز بند زلف تو زد، بر دماغ من بویی نسیم صبح ز سودا، جنون گرفت مرا غم تو بود که سلمان نبود در دل او بر آن مباش، که این غم کنون گرفت مرا سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38421