اگر گم گردد این بی‌دل از آن دلدار جوییدش وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن زهر خاری مپرسیدش در آن گلزار جوییدش اگر بیمار عشق او شود یاوه ازین مجلس به پیش نرگس بیمار آن عیار جوییدش وگر سرمست دل روزی زند بر سنگ آن شیشه به میخانه روید آن دم از آن خمار جوییدش هران عاشق که گم گردد هلا زنهار‌‌‌ می‌گویم بر خورشید برق انداز بی‌زنهار جوییدش وگر دزدی زند نقبی بدزدد رخت عاشق را میان طره مشکین آن طرار جوییدش بت بیدار پرفن را که بیداری ز بخت اوست چنین خفته نیابیدش مگر بیدار جوییدش بپرسیدم به کوی دل ز پیری من ازان دلبر اشارت کرد آن پیرم که در اسرار جوییدش بگفتم پیر را بالله تویی اسرار گفت آری منم دریای پرگوهر به دریابار جوییدش زهی گوهر که دریا را به نور خویش پر دارد مسلمانان مسلمانان دران انوار جوییدش چو یوسف شمس تبریزی به بازار صفا آمد مر اخوان صفا را گو دران بازار جوییدش مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3845