تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است بی‌اتفاق صحبت و بی‌اختیار هجر مشکل حکایتی است که ما را فتاده است چون شمع، می‌گدازم و روشن نمی‌شود کین خود، چه آتشی است که در ما فتاده است؟ گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38471