چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟ شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت چون نویسم، کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت باز سودایت چه بر طومار و بر دفتر گذشت جانم آمد، بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد آه من تا بحر نیلی رفت و زان برتر گذشت هر خدنگی کامد، از مشکین کمان ابروت در دل مسکین من، پیکان بماند و سرگذشت ناوکی کز دست شستت جست، آمد بر دلم از نسیم نوبهاری، بر دلم خوشتر گذشت در دو عالم، مقصد و مقصود جان عاشقان نیست جز خاک درت، چون می‌توان زان در گذشت خاک بر سر می‌کنم، چون باد و می‌گریم چو ابر گرچه ابرت از فراز بام و باد از در گذشت شمع را در گیر، امشب تا بگوید روشنت کز خیالت، دوش سلمان را چها بر سر گذشت سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38508