امروز خوش است دل که تو دوش خون دل ما بخورده‌یی نوش ای دوش نموده روی چون ماه وامروز هزار شکل و روپوش دل سجده کنان به پیش آن چشم جان حلقه شده به پیش آن گوش هر لحظه اشارتی که هش دار هش می‌خواهی ز مرد بیهوش؟ سرنای توام مرا تو گویی من در تو فرودمم تو مخروش؟ از بیم تو گشته شیر گربه در خاک خزیده صبر چون موش هر ذره کنار اگر گشاید خورشید نگنجد اندر آغوش خورشید چو شد تو را خریدار ای ذره به نقد نسیه بفروش باقی غزل مگو که حیف است ما در گفتار و دوست خاموش لیکن چه کنم؟ که رسم کهنه‌ست دریا خاموش و موج در جوش مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3862