گر لاش نمود راه قلاش ای هر دو جهان غلام آن لاش ای دیده جهان و جان ندیده جان است جهان تو یک نفس باش گردی‌ست جهان و اندرین گرد جاروب نهان شده‌ست و فراش این مشغله از کجاست؟ بینی آن روز که بشکنی چو خشخاش عشقی که نهان و آشکار است خون ریز و ستمگر است و اوباش چون کشته شوی درو بمانی من مات من الهویٰ فقد عاش عشق است نه زر نهان نماند العاشق کل سره فاش لا حسن یلذ حیث لا عشق شاباش زهی جمال شاباش مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3866