در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش می‌کشیدند مرا چون سر زلف تو به دوش دیدم از باده نوشین و لب نوش لبان بزم رندان خرابات پر از «نوشانوش» قصه حال پریشان من امشب زغمت به درازی چو سر زلف تو بگذشت ز دوش عاقلا پند من بیدل بیهوش مده می به من ده که ندارم سر عقل و دل و هوش در خرابات مغان دلق مرقع نخرند برو ای خواجه برو دلق مرقع بفروش جامه زرق و لباسات در این ره عیب است آشکارا چه کنی خرقه قبا ساز و بپوش گر چو شمعت بکشد یار از و روی متاب ور چو چنگت بزند دوست ز دستش مخروش آتش شوق رخت جرعه صفت سلمان را آبرو ریخته بر خاک در باده فروش سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38662