نداشت این دل شوریده تاب سودایش سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف هزار دست پیاپی ببرد عذرایش کسی نتافت از و سر چو زلفش از بن گوش سیاه روی درآمد فتاد و در پایش غمش ز جای خودم برد و خود چه جای من است که گر به کوه رسد، برکند دل از جایش رخ مرا که برو سیم اشک می‌آید بیان عشق عیان می‌شود ز سیمایش نهفته داشت دلم راز عشق چون غنچه هوای دوست دمش داد و کرد رسوایش دل مرا که امروز رنجه داشت چه غم دلم خوش است که خواهد نواخت فردایش همه امید به آلا و رحمتش دارد وجود من که ز سر تا بپاست آلایش گناهکار و فرومانده‌ام ببخش مرا که هست بر من بیچاره جای بخشایش سواد هستی سلمان ز روی لوح وجود رود ولیک بماند نشان سودایش سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38670