مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن کام دوجهان از لب جانانه طلب کن آن یار که در صومعه جستی و ندیدی باشد که توان یافت به میخانه طلب کن در کوی خرابات گرم کشته بیابی رو خون من از ساغر و پیمانه طلب کن مقصود درین ره به تصور نتوان یافت برخیز و قدم در نه و مردانه طلب کن عاشق چو مجرد شد و دل کرد به دریا گو در دل دریا رو و دردانه طلب کن عشاق طریق ورع و زهد ندانند زهد و ورع از مردم فرزانه طلب کن ترک غم و شادی جهان غایت عقل است سر رشته این کار ز دیوانه طلب کن ای دل تو اگر سوخته منصب قربی پروانه این شغل ز پروانه طلب کن سر سخن عشق تو در سینه سلمان گنجی است نهان گشته ز ویرانه طلب کن سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38726