ماییم به کوی یار دلجوی دیوانه زلف آن پری روی مار است بتی که تنگ خوی است ماییم و دلی گرفته آن خوی چون دردل و چشم ماست جایت غیر از تو که دید سرو دلجوی بیمار فتاده‌ام به کویت راز دل من، فتاده بر کوی باد آمد و بوی زلفش آورد آویخته جان ما به یک موی ای خال تو گوی و زلف چوگان در دور قمر فکنده گویی من ترک نگار و می نگویم ای واعظ عاشقان تو می‌گوی سلمان چه نهی بر آب و گل دل دست از دل و دل ز گل فرو شوی سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38753