خنک صبا که ز زلفش، خلاص یافت نفسی صبا فدای تو بادم، برو که نیک بجستی غلام قامت آن لعبتم که سرو سهی را شکست قد بلندش، به راستی و درستی بیا و عهد ز سر گیر، ای نگار اگر چه هزار عهد ببستی، چو زلف و باز شکستی ز زلف و چشم تو من دوش داشتم گله‌ای چند نگفتم و چه بگویم حکایت شب مستی تو تا حدیث نکردی، مرا نگشت محقق که چون پدید شد از نیستی لطیفه هستی؟ مرا تو عین زلالی، ولی گذشته ز فرقی مرا تو تازه نگاری، ولی برفته ز دستی به نور دیده سزاوار آنکه روی تو بیند تو لطف کردی و دردی به مردمان ننشستی ز عهد سست و دل سخت توست ناله سلمان تو نیز خوی فرا کن، دلا به سستی و سختی سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38760