گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی روی بنمای و رخ گل را به خون دل بشوی سایه را گو: با رخ من در قفای خود مرو سرو را گو: با قد من بر کنار جو مروی بلبل ار گل را تقاضا می‌کند عیبش مکن این چنین وجهی کجا حاصل شود بی گفت و گوی؟ دامن افشان خیز و یک ساعت چمان شو در چمن تا بر افشاند چو گل دامن بهار از رنگ و بوی ظاهرا گردیده بودی گوی سیمین غبغت نیستم آیینه آئین کو کند خدمت به روی سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38791