پریر روز به حمام در فقیری را
به فحش و زجر فرو شست خواجه مغرور
فقیر رفت که پاش چو سنگ بوسه دهد
چو شانه ریش گرفتم که دور نیستم دور
از آن پس ز پی عذر داد مشتی گل
فقیر گفت که ای خواجه نیستی معذور
دل مرا که به کلی خراب کرده توست
گمان مبر که به یک مشت گل شود معمور
سلمان ساوجی : دیوان اشعار : قطعات : قطعه شمارهٔ ۱۰۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/38903