شاها از میان جان و دل بیگاه و گاه من دعایت با دعای قدسیان پیوسته‌ام با وجود ابر احسانت که بر من فایض است راستی از منت دور فلک وارسته‌ام ای خداوندی که رنگ و بوی بزمت چون بدید گفت گل بر خود چه می‌خندی که اینجا دسته‌ام درد چشمی ناگهانم خاست و اندر خانه‌ای تنگ و تاری همچو چشم خویشتن بنشسته‌ام کرده‌ام عادت به چشم و سر به درگاه آمدن زان نمی‌آیم که چشمم بسته و من خسته‌ام چشم‌های بنده از نادیدنت دیوانه‌ام هر دو را زان روی چون دیوانگان بر بسته‌ام دولتت بادا ابد پیوند و خود باشد چنین بارها عقل این سخن در گوش گفت آهسته‌ام سلمان ساوجی : دیوان اشعار : قطعات : قطعات : قطعه شمارهٔ ۱۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38923