شاعری سحر آفرینم، ساحری معجز نما خازن گنج ممالک، مالک ملک سخن در دریای کاندرو ز اهل کرم دیار نیست ناگهان افتاده و درمانده‌ام پا بست تن یک به یک را کرده غارت بی سر و پایان شهر تا به دستار سر و ایزار پای و پیرهن هر یکی زینها به نوعی زحمت ما می‌دهند تا به کی باشد تحمل خیر سعدالدین حسن منعمان شهر را گو طاقت من طاق شد هان ببخشایید هم بر ما و هم بر خویشتن سلمان ساوجی : دیوان اشعار : قطعات : قطعه شمارهٔ ۱۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38937