شنو ز سینه ترنگا ترنگ آوازش دل خراب طپیدن گرفت از آغازش به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله ز دست رفت دل من چو دید سر بازش دل از بریشم او چون کلا به گردان است کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش دو سه بریشم ازین ارغنون فروتر گیر که تند می‌رسد آواز عقل پردازش بدان که تن چو غبار است و جان درو چون باد ولیک فعل غبار تن است غمازش غبار جان بود و می‌رسد دگر جانی که ذره ذره به رقص آمده‌‌ست از آوازش جهان تنور و درو نان‌های رنگارنگ تنور و نان چه کند آن که دید خبازش؟ ز سینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست فدات جانم هر جا که هست بنوازش شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر که هست مه را چیزی ز لطف پروازش چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند چراغکی که بود شب شراراندازش به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت که دل ز غیرت شه واقف است و از نازش مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3910