آمد آن خواجهٔ سیماترش
وان شکرش گشته چو سرکا ترش
با همگان روترش است ای عجب
یا که به بیرون خوش و با ما ترش؟
از کرم خواجه روا نیست این
با همه خوش با من تنها ترش
زین بگذشتیم دریغ است و حیف
آن رخ خوش طلعت زیبا ترش
ای ز تو خندان شده هر جا حزین
وی ز تو شیرین شده هر جا ترش
شاد زمانی که نهان زیر لب
یار همیخندد و لالا ترش
گر ترشی این دم شرطی بنه
که نبود روی تو فردا ترش
بهر خدا قاعدهٔ نو منه
هیچ بود قاعده حلوا ترش؟
این ترشی در چه و زندان بود
دید کسی باغ و تماشا ترش؟
یوسف خوبان چو به زندان بماند
هیچ نگشت آن گل رعنا ترش
تا به سخن آمد دیوار و در
کز چه نهیی ای شه و مولا ترش
گفت اگر غرقهٔ سرکا شوم
کی هلدم رحمت بالا ترش؟
میدهدم عشق و ندیمی کند
غرقه شود در می و صهبا ترش
دست فشان روح رود مست تا
میمنه که نیست بدان جا ترش
بس کن و در شهد و شکر غوطه خور
کت نهلد فضل موفا ترش
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۹۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3916