بجز از آتش دراز زبان بجز از خامه زبان کوتاه کس نیارست کرد در عالم دو زبانی و سرکشی با شاه لاجرم خاکسار و سرگردان آن به تون رفت و این به آب سیاه در آن اندیشه مه بگداخت تن را که بندد بر سمندش خویشتن را خیالی چند کج باشد کزین عار توان بستن بر اسب او به مسمار عقابش را چو شد زاغ کمان جفت به وصف الحال نیز این شعر می‌گفت: سلمان ساوجی : جمشید و خورشید : جمشید و خورشید : بخش ۱۲ - قطعه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39217