امروز روز شادی و امسال سال لاغ نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل چشم من و تو روشن بی‌روی زشت زاغ گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان سبزه‌‌ست و لاله زار و چمن کوری کلاغ با سیب انار گفت که شفتالویی بده گفت این هوس پزند همه منبلان راغ شفتالوی مسیح به جان می‌توان خرید جانی نه کز دل است ترقیش نز دماغ باغ و بهار هست رسول بهشت غیب بشنو که بر رسول نباشد به جز بلاغ در آفتاب فضل گشا پر و بال نو کز پیش آفتاب برفته‌‌ست میغ و ماغ چندان شراب ریخت کنون ساقی ربیع مستسقیان خاک از این فیض کرده کاغ خورشید ما مقیم حمل در بهار جان فارغ ز بهمن است و ز کانون زهی مساغ سر همچنین بجنبان یعنی سر مرا خاریدن آرزوست ندارم بدو فراغ امروز پای دار که برپاست ساقی‌یی کاب است خاک را و فلک را دو صد چراغ گه آب می‌نماید و گه آتشی کزو دل داغ داغ بود و رهانیده شد ز داغ غم چیغ چیغ کرد چو در چنگ گربه موش گو چیغ چیغ می‌کن و گو چاغ چاغ چاغ آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مریس گردن چو دوک گشت ازین حرف چون پناغ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3922