فریفت یار شکربار من مرا به طریق که شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق چه چاره؟ آنچه بگوید ببایدم کردن چگونه عاق شوم با حیات کان و عقیق؟ غلام ساقی خویشم، شکار عشوه او که سکر لذت عیش است و باده نعم رفیق به شب مثال چراغند و روز چون خورشید ز عاشقی و ز مستی، زهی گزیده فریق شما و هر چه مراد شماست از بد و نیک من و منازل ساقی و جام‌های رحیق بیار باده لعلی، که در معادن روح درافکند شررش صد هزار جوش و حریق روا بود چو تو خورشید و در زمین سایه؟ روا بود چو تو ساقی و در زمانه مفیق؟ گشای زانوی اشتر، بدر عقال عقول بجه ز رق جهانی به جرعه‌های رقیق چو زانوی شتر تو گشاده شد ز عقال اگر چه خفته بود، طایرست در تحقیق همی‌دود به که و دشت و بر و بحر روان به قدر عقل تو گفتم، نمی‌کنم تعمیق کمال عشق در آمیزش‌ست، پیش آیید به اختلاط مخلد، چو روغن و چو سویق چو اختلاط کند خاک با حقایق پاک کند سجود مخلد به شکر آن توقیق مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3936