رو رو که نهیی عاشق، ای زلفک و ای خالک
ای نازک و ای خشمک، پابسته به خلخالک
با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک؟
بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک؟
ای نازک نازک دل، دل جو، که دلت ماند
روزی که جدا مانی، از زرک و از مالک
اشکسته چرا باشی؟ دلتنگ چرا گردی؟
دل همچو دل میمک، قد همچو قد دالک
تو رستم دستانی، از زال چه میترسی؟
یارب، برهان او را از ننگ چنین زالک
من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد
بر چرخ همیگشتی، سرمستک و خوش حالک
میگشتی و میگفتی، ای زهره به من بنگر
سرمستم و آزادم، زادبارک و اقبالک
درویشی و آن گه غم؟ از مست نبیذی کم
رو، خدمت آن مه کن، مردانه یکی سالک
بر هفت فلک بگذر، افسون زحل مشنو
بگذار منجم را در اختر و در فالک
من خرقه زخور دارم، چون لعل و گهر دارم
من خرقه کجا پوشم از صوفک و از شالک؟
با یار عرب گفتم، در چشم ترم بنگر
میگفت به زیر لب، لا تخدعنی والک
میگفتم و میپختم در سینه دو صد حیلت
میگفت مرا خندان، کم تکتم احوالک؟
خامش کن و شه را بین، چون باز سپیدی تو
نی بلبل قوالی، درمانده درین قالک
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۱۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3940