آن میر دروغین بین، با اسپک و با زینک شنگینک و منگینک، سر بسته به زرینک چون منکر مرگ است او، گوید که اجل کو، کو؟ مرگ آیدش از شش سو، گوید که منم اینک گوید اجلش کی خر، کو آن همه کر و فر؟ وان سبلت و آن بینی وان کبرک و آن کینک کو شاهد و کو شادی؟ مفرش به کیان دادی؟ خشت است تو را بالین، خاک است نهالینک ترک خور و خفتن گو، رو دین حقیقی جو تا میر ابد باشی، بی‌رسمک و آیینک بی‌جان مکن این جان را، سرگین مکن این نان را ای آن که فکندی تو، در در تک سرگینک ما بستهٔ سرگین دان، از بهر دریم ای جان بشکسته شو و در جو، ای سرکش خودبینک چون مرد خدا بینی، مردی کن و خدمت کن چون رنج و بلا بینی، در رخ مفکن چینک این هجو من است ای تن، وان میر منم، هم من تا چند سخن گفتن، از سینک و از شینک شمس الحق تبریزی، خود آب حیاتی تو وان آب کجا یابد جز دید‌هٔ نمگینک؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3941