چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی در سینه ی سوزانم مستوری و مهجوری در دیده ی بیدارم پیدایی و پنهانی من زمزمه ی عودم تو زمزمه پردازی من سلسله ی موجم تو سلسله جنبانی از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟ روی از من سر گردان شاید که نگردانی رهی معیری : غزلها - جلد اول : شاهد افلاکی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39441