این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که روزگار پریشان نداشته است از نوش خند گرم تو آفاق تازه گشت صبح بهار این لب خندان نداشته است ما را دلی بود که ز طوفان حادثات چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک گیتی سری سزای گریبان نداشته است جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است دریا دلان ز فتنه ی ایام فارغند دریای بی کران غم طوفان نداشته است آزار ما به مور ضعیفی نمی رسد داریم دولتی که سلیمان نداشته است غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ این سیم گون ستاره به دامان نداشته است رهی معیری : غزلها - جلد اول : طوفان حادثات گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39453