نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری دل آزاری دگر جوید دل زاری که من دارم به خاک من نیفتد سایه ی سرو بلند او ببین کوتاهی بخت نگون ساری که من دارم گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر به کوی دل فریبان این بود کاری که من دارم دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم ز پند همنشین درد جگر سوزم فزون تر شد هلاکم می کند آخر پرستاری که من دارم رهی آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم رهی معیری : غزلها - جلد اول : دل زاری که من دارم گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39458