ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی ز دلها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم‌آوازی منم بی باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم دل را به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیان‌پوشی به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی چه می‌پرسی رهی از داغ و درد سینه‌سوز من؟ که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی رهی معیری : غزلها - جلد اول : پرنیان‌پوش گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39469