اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی خرم کند چمن را باران صبحگاهی عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم دعوی ز دیده ی من و ز اختران گواهی چون زلف و عارض او چشمی ندیده هرگز صبحی بدین سپیدی شامی بدان سیاهی داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی؟ مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی؟ ای گریه در هلاکم هم عهد رنج و دردی وی ناله در عذابم همراز اشک و آهی چندین رهی چه نالی از داغ بی نصیبی؟ در پای لاله رویان این بس که خاک راهی رهی معیری : غزلها - جلد دوم : باران صبحگاهی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39478