برخیز ز خواب و ساز کن چنگ
کان فتنهٔ مه عذار گلرنگ
نی خواب گذاشت خواجه نی صبر
نی نام گذاشت خواجه نی ننگ
بدرید خرد هزار خرقه
بگریخت ادب هزار فرسنگ
اندیشه و دل به خشم با هم
استاره و مه ز رشک در جنگ
استاره به جنگ، کز فراقش
این عرصهٔ چرخ تنگ شد، تنگ
مه گوید بیز آفتابش
تا کی باشم ز چرخ آونگ؟
بازار وجود بیعقیقش
گو باش خراب، سنگ بر سنگ
ای عشق هزار نام خوش جام
فرهنگ ده هزار فرهنگ
بیصورت با هزار صورت
صورت ده ترک و رومی و زنگ
درده ز رحیق خویش یک جام
یا از رز خویش یک کفی بنگ
بگشا سر خنب را دگربار
تا سر بنهد هزار سرهنگ
تا حلقهٔ مطربان گردون
مستانه برآورند آهنگ
مخمور رهد ز قیل و از قال
تا حشر چو حشریان بود دنگ
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۲۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3948