تتار اگرچه جهان را خراب کرد به جنگ خراب گنج تو دارد، چرا شود دل تنگ؟ جهان شکست و تو یار شکستگان باشی کجاست مست تو را از چنین خرابی ننگ؟ فلک ز مستی امر تو روز و شب در چرخ زمین ز شادی گنج تو خیره مانده و دنگ وظیفهٔ تو رسید و نیافت راه ز در زهی کرم که ز روزن بکردی‌اش آونگ شنیده ایم که شاهان به جنگ بستانند ندیده‌ایم که شاهان عطا دهند به جنگ زسنگ چشمه روان کرده‌یی و می‌گویی بیا عطا بستان، ای دل فسرده چو سنگ کنار و بوسهٔ رومی رخانت می‌باید؟ ز روی آینهٔ دل به عشق بزدا زنگ تعلقی‌ست عجب زنگ را بدین رومی تعلقی‌ست نهانی، میان موش و پلنگ دهان ببند که تا دل دهانه بگشاید فروخورد دو جهان را به یک زمان چو نهنگ چو ما رویم ره دل هزار فرسنگ است چو خطوتین دل آمد، کجا بود فرسنگ؟ اگر نه مفخر تبریز، شمس دین جویاست چرا شود غم عشقش موکل و سرهنگ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3951