بگردان شراب ای صنم بیدرنگ
که بزم است و چنگ و ترنگاترنگ
ولی بزم روح است و ساقی غیب
ببویید بوی و نبینید رنگ
تو صحرای دل بین در آن قطره خون
زهی دشت بیحد، در آن کنج تنگ
دران بزم قدسند ابدال مست
نه قدسی که افتد به دست فرنگ
چه افرنگ؟ عقلی که بود اصل دین
چو حلقهست بر در، درآن کوی و دنگ
ز خشکیست این عقل و دریاست آن
بماندهست بیرون، زبیم نهنگ
بده می گزافه به مستان حق
که نی عربده بینی آن جا، نه جنگ
یکی جام بنمودشان در الست
که از جام خورشید دارند ننگ
تو گویی که بیدست و شیشه که دید
شراب دلارام و بگنی و بنگ؟
ببین نیم شب خلق را جمله مست
زسغراق خواب و زساقی زنگ
قطار شتر بین که گشتند مست
ندانند افسار از پالهنگ
خمش کن که اغلب همه باخودند
همه شهر لنگند، تو هم بلنگ
ره و سیرت شمس تبریز گیر
به جرأت چو شیر و به حمله پلنگ
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۳۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3954