ای تو ولی احسان دل، ای حسن رویت دام دل
ای از کرم پرسان دل، وی پرسشت آرام دل
ما زنده از اکرام تو، ای هر دو عالم رام تو
وی از حیات نام تو جانی گرفته نام دل
بر گرد تن دل حلقه شد، تن با دلم هم خرقه شد
وین هر دو در تو غرقه شد، ای تو ولی انعام دل
ای تن گرفته پای دل، وی دل گرفته دامنت
دامن ز دل اندر مکش، تا تن رسد بر بام دل
ای گوهر دریای دل، چه جای جان؟ چه جای دل؟
روشن زتو شبهای دل، خرم زتو ایام دل
ای عاشق و معشوق من، در غیر عشق آتش بزن
چون نقطهیی در جیم تن، چون روشنی بر جام دل
از بارگاه عقل کل، آید همیبانگ دهل
کامد سپاه آسمان، نک میرسد اعلام دل
از زخم تیغ آن سپه، در کشتن خصمان شه
پر خون شده صحرا و ره، ره گشته خون آشام دل
زان حملههای صف شکن، سر کوفته دیوان تن
خطبه به نام شه شده، دیوان پر از احکام دل
ای قیل و قالت چون شکر، وی گوشمالت چون شکر
گر زین ادب خوارم کنی، خواری من است اکرام دل
گر سر تو ننهفتمی، من گفتنیها گفتمی
تا از دلم واقف شدی، امروز خاص و عام دل
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۳۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3957